اندیشه های
سهراب سپهریِ جوان در
چهار کتابِ اوّل (62)
آوار آفتاب: ... -1این شعر سهراب، با آن سه نقطه ای که به جای نام یا به عنوان نام در آغازش گذاشته است، مثلاً بی نام است! اما این بی نامی آن چنان معنی دار نیست که به پای «شعرِ بی نام» خسرو گلسرخی برسد. بی نامیِ شعر گلسرخی به معنی شعرش افزوده است، در صورتی که این ابهامی که در نامِ شعرِ سهراب هست کاری کرده است که شعرش بی معنی تر به نظر برسد. نه برای این که نمی شود معنی اش را حدس زد یا پیدا کرد، بلکه به این دلیل که اگر خودِ سهراب را به جایی یا چیزی رسانده باشد، خواننده ی شعرش را نمی تواند به چیزی شبیه به همان چیز یا به جایی دست کم نزدیک همانجا برساند. خسرو گلسرخی در شعری که عنوانش «شعر بی نام» است از کسی سخن می گوید که در راه عقیده و مردم و کشورش تیرباران شده است. این شخصِ بی نام همان شعرِ مجسمی است که نامی ندارد و در پایان از او با نامِ «پرچم ایران» و با نامِ هر چه که در ایران مانند «خزر» پس از فداکاریِ او زنده مانده است یاد می شود. گلسرخی در وصفِ او، طوری که گویا خودِ او را با نامِ «شعر بی نام» مورد خطاب قرار داده است، می گوید:شعر بی نامبرسینه ات نشست زخم عمیق و کاری دشمنامّاای سرو ایستاده نیفتادیاین رسم توست که ایستاده بمیری...در تو ترانه های خنجر و خون،در تو پرندگان مهاجردر تو سرود فتحاین گونه چشم های تو روشن هرگز نبوده است...با خون تومیدان توپخانهدر خشم خلق بیدار می شود...مردمزان سوی توپخانه،بدین سوی سرریز می کنندنان و گرسنگی به تساوی تقسیم می شودای سرو ایستادهاین مرگ توست که می سازد...دشمن دیوار می کشداین عابران خوب و ستم بَرنام تو رااین عابران ژنده نمی دانندو این دریغ مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15)...
ما را در سایت مغالطه ها یا خطاهای منطقی(15) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rezanooshmand بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 2:39